ای خدا چیکار کنم؟؟؟؟
دو ساله با عشقم دوستم با هم قرار ازدواج گذاشته بودیم کلی خاطره و رویا داشتیم هر شب تلفن و اس ام اس
بدجور به هم عادت کردیم و وابسته هم شدیم .هردو واقعا همدیگه رو میخواییم.قرار گذاشته بودیم بعد سربازی بی صاحاب
برم دنبال کار و به خانوادم بگم بریم خواستگاریش
اما !
اما یه خبر بد بهم داد بازم براش خواستگار اومده
قبلا هم خواستگارشو رد کرده به خاطر من
اما اینبار دیگه پیشه مامان باباش بهونه ای نداره
و باباش تایید کرده پسره رو
فقط میشینه گریه میکنه عشقم
نمیدونم چیکار کنم منم سربازی جلومو گرفته اگه جلو برم
پا پیش بزارم چون نه کار دارم نه خدمتمو تموم کردم نمیزاره باهاش ازدواج کنم.
خیلی بد بختم دارم دق میکنم براش.
پری جونم چیکار کنم وقتی ازم کمک میخوای